عشق ممنوعه ⁵

یونگی : باشه وسایلت رو چیکار کنیم ؟
یونا : از قبل چیدم .
یونگی : یعنی فقط باید بری زندگی کنی ؟ همین ؟
یونا : اوهوم .
یونگی : باشه پس منم میام ببینم چطور شده .
یونا : باشه .
راه افتادیم سمت خونه . حدس می زدم که با دیدن خونه بخواد دعوام کنه چون بیشتر وسایلش مشکی بودن . قطعا قراره بگه : دختر مگه تو هنوز افسردگی داری ؟ چرا اینجا همه چیز سیاهه .
باید به جوابش فکر می کردم .
اینجوری دوست داشتم ؟ نه .
همینه که هست ؟ نه .
اینجوری توش راحت ترم . آره این بهتره .
یونگی ویو :
رسیدیم خونش . مبل ، پرده ، یخچال ، گاز ، شیر های اب ،
تخت ،کمد ، پا تختی ، پتو ملحفه همه مشکی بود ‌
یونگی : دختر مگه تو هنوز افسردگی داری ؟ چرا اینجا همه چیز سیاهه .
دیدم داره می خنده .
یونگی : چرا می خندی سوال پرسیدم .
یونا : واییییییییییی هههههههه داشتم توی ماشین تصور می کردم که دقیقا می خوای همین جمله رو بگی . منم قرار بود بهت بگم : اینجوری توش راحت ترم .
یونگی : ای وروجک . خب مت دیکه باید برم .
یونا : خب باشه ...
<یونا ویو >
وسایلم رو جابه جا کردم . لباسم رو عوض کردن توی اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم . که حس کردم یکی در زد .
فکر کردم یونگیه ولی چون دلشوره داشتم از قبل گفتم بزار چشمی رو نگاه کنم بعد در رو باز کنم .
داشتم از چشمی نگاه می کردم که دیدم یونگی نیست و یه مرد دیگه است .





این یکی شرط داره .
لایک ها که ۱۳ تا شد پارت بعدی رو می زارم .
دیدگاه ها (۱)

🌑🌪☁️

✨️🌙

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

ایونا :که یهو دستم کرفت کشید سمت خودش کوک:اصلا خوشم نمیاد از...

#invisiblelovePart_12جونگکوک اومد نزدیکم و دستمو گرفت ، از ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط